گفت‌وگوی ایرج اعتمادی با عبدالله جعفری سیر و سلوکی در قشم قدیم؛همراه با معلمی که 70 سال پیش به قشم آ

ساخت وبلاگ
عبدالله جعفری از اوزی‌‌های مهاجر در بندرعباس است؛ پدرش محمد در چهارده سالگی از اوز به بندرعباس مهاجرت کرد. او در آذرماه 1307 خورشیدی در بندرعباس به‌دنیا آمد. دوره ابتدایی را تا پایه ششم، در دبستان جاوید بندرعباس خواند. او حین تحصیل در داروخانه کار می‌کرد. خیلی زود جذب اداره کل فرهنگ بندرعباس شد و هم‌زمان به دبیرستان تازه‌تاسیس شبانه رفت و تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم ادامه داد.

جعفری از معلمان اعزامی بندرعباس در سنه‌ی 1329شمسی در شهر و روستاهای جزیره‌ی قشم است. همان سال‌ها و کمی پیش‌تر شاید، اولین مدرسه‌های دولتی پا به روستاهای قشم گذاشت و با ده تا بیست دانش‌آموز کارش را شروع کرد. جعفری می‌گوید تا قبل از ورود من به جزیره، شهرستان قشم چهار مدرسه داشت که در شهر قشم، درگهان، رمکان و سوزا دایر بود.

 مدرسه‌های طبل و لافت و دولاب در همان سال افتتاح شدند که دولاب تعطیل شد و جزیره ماند با شش مدرسه. شهر قشم از دهه‌ی پیش از آن دارای مدرسه بوده، بلوکی؛ و پیشتر محمدیه. جعفری در سنه‌ی 1329از سوی اداره فرهنگ آن زمان ابتدا در دولاب و سپس طبل و درگهان به عنوان آموزگار و مدیر مدرسه مشغول به خدمت شد. او هفت سال بعد به مدرسه‌ی لافت اعزام شد. جعفری خاطرات تلخ و شیرینی از آن دوره دارد؛ از سختی‌ها و مشقاتش، بیماری‌های همه‌گیر و باران‌های سیل‌آسا؛ از مشقت سفر با اشتران و الاغانی که شبانه‌روز مسافر می‌بردند و بین راه در روستاهای جزیره به غذا، می‌نشستند؛ و اتراق می‌کردند. او می‌گوید: با جهاز بادی پسین از بندر راه می‌افتادیم سوی قشم، جهاز تن به باد می داد و دریا، نیمه‌های شب بود که می‌رسیدیم. او از قشم با جهازهای عبوری که به سمت لنگه می‌رفتند به درگهان یا لافت می‌رفت؛ در آن نزدیکی هوری‌ها او را تا ساحل می‌رساندند، وگرنه در قشم می‌ماند و با شتر باید می‌رفت. او سال اول خدمتش را در طبل گذراند و چند ماهی از سال 30 را در دولاب و پس از آن به درگهان رفت وسال‌ها ماندگار شد، از او پرسیدیم درگهان که بودی چندتا شاگرد داشتی؟

جعفری می‌گوید: آن سال‌ها حدنصاب دانش‌آموزان برای افتتاح یک مدرسه، ده نفر بود که در آغاز همین تعداد را داشتیم و کم‌کم افزایش یافت.

جعفری سال 36 از درگهان به لافت منتقل شد. او تا سال 43 لافت بود، بعد از آن به قشم آمد؛ فروردین 45 از قشم به بندر خمیر منتقل شد و تا خرداد همان سال در خمیر ماند. آغاز سال تحصیلی جدید به هرمز رفت و تا سال 47 در جزیره هرمز به معلمی پرداخت. پس از آن به اداره کل آموزش و پرورش در بندرعباس منتقل شد و در بخش حسابداری اداره کل مشغول به کار شد. دو سال بعد، مسئول پخش کتاب‌های دوره ابتدایی از اول تا ششم بود. او می‌گوید قیمت هر جلد کتاب آن‌وقت پنج‌ریال بود. پس از آن معاون سپاه دانش استان شد.
جعفری پس از سی‌سال خدمت در اداره فرهنگ قدیم یعنی آموزش و پرورش، در سال 1359 بازنشسته شد. جعفری ساکن محله اوزی‌های بندرعباس است. فرزندان و نوه‌های جعفری همه از دانش آموختگان دانشگاه‌های کشور هستند که در قشم و بندرعباس مشغول به خدمت بوده و هستند. فرصتی دست داد تا گپ و گفتی با این فرهنگی بازنشسته داشته باشیم، با نیم‌نگاهی به گویش‌های محلی در زبان معیار، که کمابیش سعی کردیم در این گفت‌وگو پاس بداریم؛ و نقبی بزنیم به روزگار مردمان سخت‌کوشی که بدون برق و آب و جاده و امکانات امروزی، جزیره را ساختند.

صدف نیوز: اولین معلم مدرسه ابتدایی‌تان را به یاد دارید، چه کسی بود؟

بله، آقای موسوی اهل کرمان بود.

 صدف نیوز: جناب آقای جعفری از اولین مدرسه‌ رسمی در شهر قشم برای ما بگویید چه به یاد دارید؟

 مدرسه‌ی قشم قبل از این‌که من بیایم باز شده بود، یک تا مدرسه بیش نبود که پسرانه بود، مدرسه بلوکی؛ هم مدرسه بود هم اداره فرهنگ بود و هم خانه رئیس فرهنگ. دو سه سال بعد مدرسه دخترانه ثریا باز شد.

 صدف نیوز: در زمانی که شما قشم بودید به یاد دارید، چه ادارت دولتی در قشم مستقر بودند؟

گمرک، دارایی، اداره فرهنگ(آموزش و پرورش)، اداره پست، بخشداری، گروهان ژاندارمری

صدف نیوز: چارت سازمانی ادارات از نظر کارمندان چطور بود؟

هر اداره یک رئیس و یک خدمتگزار داشت،غیر از گروهان ژاندارمری و فرهنگ و بخشداری که سه نفر بودند؛ درمانگاه شیر و خورشید هم دکتر قلی‌زاده اداره می‌کرد.

صدف نیوز: شما ظاهرا به عنوان معلم طبل به قشم منتقل شدید، درسته؟

 بله، اما بعد از طبل به دولاب رفتم، دولاب که تعطیل شد به درگهان منتقل شدم.

 صدف نیوز: چرا مدرسه‌ی دولاب باز نشد؟

مردم استقبال نکردند. می‌گفتند حتما آمده است که آمار بچه‌های ما را بگیرد برای سربازی؛ جز سه نفر کسی ثبت نام نکرد؛ آن سه نفر هم یکی پسر کدخدا عبدالله بود و دو نفر دیگر پسر و دختر رئیس گمرک وقت آن‌جا بود.

صدف نیوز: به یاد دارید، در درگهان چند تا معلم بودید؟

من بودم و حسین بیابانی که من درگهان ماندم و ایشان را به طبل منتقل کردند.

صدف نیوز: چند پایه کلاسی داشتید؟

 اول و دوم داشتند، سوم و چهارم را ما اضافه کردیم.

 صدف نیوز: مدرسه درگهان به یاد دارید چه سالی افتتاح شد؟

 ما که آمدیم سال اول یا دومش بود که باز شده بود.

صدف نیوز: چه سالی به لافت رفتید و چندتا شاگرد داشتید؟

سال 43 رفتم لافت؛ حدود بیست تا سی نفر دانش‌آموز داشتم.

صدف نیوز: لافت، چند تا معلم بودید؟

فقط خودم بودم، بعد به حسین آوردم.

صدف نیوز: حسین که بود؟

حاجی حسین سفاری اهل لافت بود. تا کلاس چهارم خوانده بود، آن دوره کلاس پنجم در جزیره نداشتیم؛ حسین را آوردم کلاس اول درس بدهد.

صدف نیوز: پیش از شما، لافت مدرسه نداشت؟

 بله، داشت؛ مدرسه لافت سال 1330 باز شده بود احمد حنفی معلم لافت بوده.

صدف نیوز: حنفی کجایی بود؟

بندری بود.

صدف نیوز: ساختمان مدرسه لافت چطور، مثل بلوکی قشم کسی هدیه داده بود یا دولت ساخته بود؟

 مدرسه لافت حاجی حبیب خریده بود و به اسم سلیمانی نام‌گذاری شد.

 صدف نیوز: در حال حاضر اثری از این مدرسه وجود دارد؟

 الان مخروبه است؛ بله، زمینش هست، در اختیار آموزش و پرورش است.

صدف نیوز: نگفتید مدرسه لافت چرا به نام سلیمانی نام‌گذاری شد؟ سلیمانی که بود؟

حاجی حبیب سلیمانی، یکی از بزرگان لافت بود که خانه‌ای از شخصی خرید و برای استفاده به عنوان مدرسه به اداره فرهنگ وقت اهدا کرد.

صدف نیوز: از کتاب‌های درسی ابتدایی آن زمان برای‌مان بگویید یادتان هست چه درس‌ها و کتاب‌هایی داشتید؟

 فارسی بود، حساب کلاس اول و دوم که همین‌طوری شفاهی درس می‌دادیم بعد که کتاب حساب پیدا شد، فارسی و حساب بود، علوم بود؛ همه‌اش شریک بود.

 صدف نیوز: چند تا از درس‌های به یادماندنی پایه اول فارسی را می‌توانید بگویید؟

آب- بابا- بار

 صدف نیوز: از قشم به روستاها با چه وسیله‌ای سفر می‌کردید؟

با خر و اشتر می‌رفتیم تا این‌که سال 31 که درگهان بودم برای خودم دوچرخه‌ای خریدم.

صدف نیوز: وسایل نقلیه مثل موتور یا ماشین آن زمان در قشم نبود؟

 تازه دوچرخه هم نبود اولین دوچرخه را من به قشم آوردم، و به آن می‌گفتند کم سپی؛

 صدف نیوز: دوچرخه را از کجا خریدید؟ چطور به قشم آوردید؟

 از بندرعباس به قیمت دویست تومان خریدم و با جهاز به قشم آوردم؛ دوچرخه رالی انگیسی بود.

 صدف نیوز: ماشین و موتور سیکلت چطور، نبود؟

زمانی که من درگهان بودم، اولین موتور سیکلت را معلمی به نام ابراهیم جمشیدی به جزیره آورد که بندری بود. اولین ماشین هم امین ادریسی به قشم آورد.

 صدف نیوز: پیش از آن، با اشتر و خر چطور مسافرت می‌کردید؟

قبلا با اشتر یا خر می‌رفتم تا طبل؛ شب که می‌شد کوشه، کاروان یا رمکان می‌ماندیم؛ سال اول که من آمدم جزیره، چهار روز طول کشید تا رسیدم طبل.

صدف نیوز: معمولا چه زمانی حرکت می‌کردید؟ لطفا کمی بیشتر توضیح بدهید، شاید برای نسل امروز که با این سفرها آشنایی ندارند، جالب باشد!

پسین حرکت می‌کردیم، شو می‌رسیدیم درگهان؛ شو درگهان می‌ماندیم. صبح از درگهان حرکت می‌کردیم، ظهر می‌رسیدیم کووه‌ای؛ کووه‌ای خوراک می‌خوردیم بعد شو می‌رسیدیم پی‌پشت؛ از پی‌پشت صبح حرکت می‌کردیم، ظهر می‌رسیدیم کورزین؛ ظهر خوراک می‌خوردیم، به شو می‌رسیدیم طبل. دیگه صبح از طبل حرکت می‌کردیم، ظهر می‌رسیدیم گوران؛ شو چهارم می‌رسیدیم دولاب.

صدف نیوز: سفرهایتان معمولا چند نفره می‌رفتید، گروهی بود یا تک نفره؟

خودم و اشتربان که تقریباً چهل ریال کرایه می‌گرفت.

 صدف نیوز: هر شتر چند نفر می‌توانستند سوار شوند؟

دو نفر؛ محمل می‌بستند که هم شتربان و هم مسافر هر دو سوار شتر می شدند.

صدف نیوز: در روستاهای بین راه که شب‌ها می‌ماندید، به کاروانسرا می‌رفتید یا منازل خاصی بود که می‌ماندید؟

خانه‌ی کدخدا. ولی در طبل خانه‌های مرحوم عبدالجلیل امینی و مرحوم عبدالحمید معتمد، در روستای گوران هم منزل ملا احمد گورانی.

صدف نیوز: چه سالی ازدواج کردید؟

فروردین 31، سالی که درگهان بودم ازدواج کردم.

صدف نیوز: با کی ازدواج کردید، از همکاران بودند یا فامیل؟

با همسرم زیبا خورسند، فامیل نبود.

صدف نیوز: خانواده را آوردید جزیره قشم یا در بندر ماندند؟

 خانواده را آوردم درگهان.

 صدف نیوز: خانه‌ی دولتی یا چیزی مثل خانه معلم داشتید یا خانه کرایه می‌کردید؟

 خانه کرایه می‌کردیم.

 صدف نیوز: چقدر کرایه خانه می‌دادید؟

سه تومن

 صدف نیوز: سالی سه تومن یا ماهی سه تومن؟سه تا تک تومنی یا هزار تومنی؟

30 ریال

صدف نیوز: وضعیت برق چطور بود، برق داشتید؟

برق، نه! اصلا قشم هم برق نبود.

 صدف نیوز: بندر چطور؟

بندر بله، برق بود؛ بندر سال 1318 برق آمد.

صدف نیوز: قشم کی برق آمد؟

 قشم فکر کنم حدود سال‌های42 یا 43 بود؛ از غروب تا 12 شب برق داشتند.

 صدف نیوز: برای روشنایی خانه‌تان از چه وسیله‌ای استفاده می‌کردید؟

من چراغ توری داشتم، فنر(فانوس) هم داشتم. (فنر، نوعی چراغ است که دارای فتیله‌ای است و با نفت می‌سوزد).

 صدف نیوز: یعنی اکثر مردم از این وسایل داشتند؟

 نه، چراغ توری کم بود، من داشتم مدیر گمرک داشت و حاج‌عبدالله احمد؛ هر جا عروسی بود می آمدند می‌بردند؛ مردم به آن می‌گفتند چراغ تریکی.

صدف نیوز: سایر مردم برای روشنایی از چه وسیله‌ای استفاده می‌کردند؟

از فانوس استفاده می‌کردند.

صدف نیوز: شما سال‌های زیادی در لافت بودید از بزرگان لافت کسی را به یاد دارید؟

بله، زمانی که من رفتم عبدالله محمد عبید کدخدای لافت بود؛ بزرگان لافت هم حاجی حبیب و حاجی ابراهیم را به یاد دارم.

 صدف نیوز: از بزرگان درگهان چطور، کسی را به یاد دارید؟

بله، آقای یزدان پناه و حاج‌عبدالله احمد دریانورد، و احمد مقدم

صدف نیوز: چند تا دانش‌ آموز داشتید؟

کل دانش آموزان درگهان در زمان ما چهل نفر، در چهار پایه کلاسی بودند.

صدف نیوز: اسم مدرسه درگهان چه بود در کدام محله قرار داشت؟

 اسم مدرسه دریانورد درگهان بود. در محله گرکوه، ساختمان مدرسه دو تا اتاق داشت که مرحوم حاج عبدالله احمد خریده بود و به اداره فرهنگ اهدا کرده بود.

صدف نیوز: کدخدای درگهان را به یاد دارید چه کسی بود؟

عبدالله یزدان پناه

صدف نیوز: در قدیم درگهان اسکله نداشت؟

 نه، نه درگهان ونه قشم هیچ‌کدام اسکله نداشتند.

صدف نیوز: پس چطور به قشم می‌آمدید؟

با مَشُوَه و جهاز تا لب ساحل می‌آمدیم و بعد شلوارها را بالا می‌زدیم و به آب می‌زدیم.

صدف نیوز: دریای درگهان تا کجای شهر بود؟

 تا پشت خانه‌های مردم بود.

صدف نیوز: درگهان در قدیم بازار یا فروشگاهی هم داشت؟ کجا واقع شده بود؟ چه می‌فروختند؟

بین هشت تا ده تا مغازه داشت در جایی که الان بازار قدیم درگهان واقع شده؛ مردم از سراسر جزیره برای خرید به قشم و درگهان می‌آمدند.

صدف نیوز: لطفا از چاه‌های تلای لافت برای‌مان بگویید؟ مربوطه به چه دوره‌ای است؟

مال خیلی وقته؛ خیلی پیشتر از ما.

صدف نیوز: در آن دوره کار مردم لافت چه بود؟

 عده‌ای عمان می‌رفتند، یک عده هم بحرین، قطر و ...کار می‌کردند. به عمان با جهاز کنگی‌ها می‌رفتند. سه تا جهاز در لافت بود می‌رفتند هند؛ نیمه شهریور از لافت حرکت می‌کردند، می‌رفتند بصره خرما می‌آوردند و آخر مهر بر می‌گشتند؛ یک هفته‌ای می‌ماندند بعد دوباره می‌رفتند طرف‌های هند و افریقا.

صدف نیوز: جهازها متعلق به چه کسانی بود؟

جهازها یکی مال حاجی حبیب بود، یکی مال عبدالصمد، یکی هم مال محمدعلی حاجی حسین و یکی مال حاجی ابراهیم زمانی.

 صدف نیوز: هر لنجی چند نفر همراه داشتند؟

 تقریبا پانزده یا بیست نفر

.

 صدف نیوز: همه جهازها بادی بودند؟

بله.

صدف نیوز: گفتید بین قشم و لافت با دوچرخه تردد می‌کردید، می‌توانید به ما بگویید این مسیر را چند ساعت طی می‌کردید؟

 ساعت دوازده ظهر که حرکت می‌کردم ساعت پنج می‌رسیدم قشم

 صدف نیوز: معمولا برای چه کاری می‌رفتید قشم؟ برای کار اداری می‌رفتید؟

نه، برای خرید و دیدار دوستان می‌رفتم.

صدف نیوز: دوستانتان چه کسانی بودند، به یاد دارید؟

دوستانم در قشم صالح معینی، شیخ عبدالله معینی، حاج احمد ایمانی، صالح نقشبندی عابدی، عبدالعزیز اسعدی‌زاده، احمد اسعدی، عبدالقادر و عبدالسلام شمسی‌پور، و پدرشان حاجی صالح شمسی پور، حاج محمد نقشبندی و...

صدف نیوز: بازار قشم در دوره شما چطور بود؟

بازاری نبود به این صورت، ده تا پانزده تایی دکان بود.

صدف نیوز: چه می‌فروختند بیشتر؟

 هر که چیزی می‌فروخت، کسی پارچه می‌فروخت، کسی مواد غذایی مثل برنج و گندم و این چیزها... طرف‌های مخابرات مرکزی همه اش باغ بود.

 صدف نیوز: پس میوه وسبزی‌جات داشتید؟

 سبزی را از رمکان برای‌مان می آوردند، آنجا کشت سبزی داشتند.

 صدف نیوز: قشم نداشت؟

قشم بازار کهوری بود، پیاز و گوجه می‌کاشت و بس.

صدف نیوز: چه نوع میوه‌هایی داشتید؟

میوه، هیچ نداشتیم؛ گاهی جهازها از هند که می‌آمدند نارگیل و موزه (چیزی شبیه پرتغال) می‌آوردند.

 صدف نیوز: دیگه چی می‌آوردند؟

 چندل ، دار، تخته و مربع می‌آوردند و طرف‌های بندر می‌فروختند یا می‌بردند بحرین، دوبی و... خرداد و تیر و مرداد و شهریور این‌جا بودند، بقیه ماه‌های سال معمولا در سفر بودند.

صدف نیوز: وضعیت بارندگی در زمان شما چطور بود؟

 خیلی خوب، خیلی خوب بود.

 صدف نیوز: خاطره‌ای از بارندگی‌های آن‌زمان دارید که برای ما تعریف کنید؟

 یادم هست لافت بودم، یک دفعه خیلی باران آمده بود، با خود گفتم بروم چاه‌های تلا را نگاه کنم ببینم پر شدند یا نه؟ دو سه نفری پیدا کردم با هم رفتیم آن‌طرف؛ محله‌ی گوگایی دیدم تقریبا یک وجبی می‌خواست که پر شود و سرریز کند؛ از آن طرف آب امده بود پشت خانه، همه جا را گرفته بود؛ برکه‌ها همه پر شده بودند. با خود گفتم خدایا اگر امشب باران ادامه پیدا کند، این‌طرف را آب ببرد محله همه‌ش آب می‌برد؛ گفتم بروید دوتا منتول(دیلم) پیدا بکنید بیارید این راه بشکنیم تا آب برود؛ گفتند: نه آب بارانه، حیفه، گفتم آب حیفه یا محله با این همه آدم و این‌قدر حیوون، آب ببره حیفه! بارون خدا می‌ده. شروع کردم به کندن، تقریبا یک وجبی را کندم آب شروع کرد به رفتن؛ آب رفت به سمت مسجد؛ صبح که آمدم دیدم آب حدودا یک متری پایین آمده است.

 صدف نیوز: از چاه‌های تلا در قدیم اطلاعی دارید، قدیمی‌ها می‌گویند خیلی چاه بوده حدودا 360 حلقه، درسته؟

نه زمان احداث آن به‌یاد کسی نیست ولی قدیم خیلی بیشتر چاه بوده؛ مردم می گویند بانی چاه‌های تلا شخصی به نام خواجه کریم بوده.

صدف نیوز: قلعه‌ی لافت زمان شما به همین شکل فعلی بود؟

بله، ولی قبلا دروازه داشت.

صدف نیوز: درب قلعه کی خراب شد؟

زمانی که موتور برق آوردند آن‌جا گذاشتند، دروازه تخریب شد.

 صدف نیوز: شما موقعی که برق آمد لافت بودید؟

 نه، منتقل شده بودم بندر؛

صدف نیوز: درب قلعه به یاد دارید تا چه زمانی بود؟

ما که بودیم قلعه هنوز دروازه داشت؛ توپ هم توی قلعه بود بعدا توپ را بردند در پاسگاه گذاشتند.

صدف نیوز: مگر آن موقع پاسگاه هم بود؟

بله

صدف نیوز: پاسگاه لافت در آن زمان چندتا ژاندارم داشت؟

چهار پنج‌ تایی ژاندارم بودند.

صدف نیوز: امکاناتی هم داشتند مثل ماشین، بی‌سیم و...؟

نه، بی‌سیم نداشتند، ماشین هم نداشتند، ژاندارم‌ها با خر و اشتر رفت و آمد می‌کردند.

 صدف نیوز: از بزرگان لافت، کدخداها، کسی به یاد دارید؟

از بزرگان حاجی حبیب، کد خدا حاج عبدالله عبید بود بعد حمود کدخدا شد (بابای فاروق)، بعد از آن تا من بودم، حمود کدخدای لافت بود. حاجی عبدالرحیم یکی دیگر از بزرگان لافت بود که از جنگل‌های حرا محافظت می‌کرد.

 صدف نیوز: یعنی مامور محیط زیست بود؟

نه، مامور نبود، همین جوری می‌گشت تا کسی جنگل حرا خراب نکند. شخصاً علاقه‌مند به حفظ محیط زیست بود به اصطلاح امروزی طرف‌دار و مدافع محیط زیست بود.

 صدف نیوز: این فعال محیط زیست چه دیدگاه و استراتژی برای حفاظت از جنگل‌های حرا داشت؟

حاجی عبدالرحیم، جنگل جلوی لافت را نمی‌گذاشت کسی خراب کند، می‌گفت این‌ها را بگذارید برای زمستان که هوا طوفانی و بارندگی است و نمی‌توانید به دریا بروید، برای یک روزتان از این‌ها بچینید و بس.

 صدف نیوز: آیا مردم جنگل‌ها را خراب نمی‌کردند یعنی واقعاْ از حاجی عبدالرحیم اطاعت می‌کردند؟

 بله، کاملاً

صدف نیوز: ملای مسجد که بود؟

ملا محمد نظمی بود که در دوره ما فوت کرد. بعد از او ملا عبدالله مصبح ملای مسجد شد.

صدف نیوز: با ملا عبدالله رابطه‌ای داشتید؟

 بله، خیلی مرد خوبی بود خوش اخلاق و افتاده و قانع بود.

صدف نیوز: خانه‌های لافت در قدیم به چه صورت بوده؟

خانه‌های قدیم لافت از پشت چاه‌های تلا شروع می‌شد تا جایی که در حال حاضر خانه احمد محمد احمدی است؛ پشت کوه مثل امروز اصلا خانه‌ای نبود، بعدها ساخت و ساز کردند فقط حسن کلید آن‌جا نشسته بود؛ حسن اشتر داشت. قدیم از پشت چاه‌های تلا تا دریا دیوار کشیده بودند، لافت در قدیم هم از شمال هم از جنوب دیوار داشت تا بیست متری توی دریا امتداد داشت که بعدها به مرور زمان خراب شد.

صدف نیوز: دیوار برای چه کشیده بودند؟

برای حفط شهر . یعنی دور تا دور لافت دیواز کشیده بودند، البته ما در قدیم این را در شهرهای بزرگ کشور هم دیده‌ایم که مرسوم بوده؛ بله، لافت دو دروازه‌ی ورودی داشت؛ یکی سیوه‌ی گاه یکی سیوه این طرف(جنوب).

 صدف نیوز: از شاگردانتان در لافت، کسی را به یاد دارید؟ چند نفر بودند، اسامی دانش آموزان در حافظه دارید؟

بله، بیست تا سی نفر بودند؛ سید عقیل و سید حسن چوک سیدحسین؛ محمدزمان، محمود و هاشم و شمس‌الدین منصف، پسران حاجی ابراهیم زمانی، محمد و زکریا پسرهای عبدالله مالکی، و محمد پسرهای عبدالله مالکی، علی غیاث‌زاده و شنگرفی، و عثمان و سلیمان، و حاجی خاکی دریانورد؛ احمد یاسین، طیب یاسین، عبدالله یاسین، امین حاجی صالح، عبدالله محمدامین، عبدالله محمد عبداالله، احمد محمدشریف دو تا از پسران خواجه، عبدالله و عیسی، یعقوب حاجی‌زاده، میر عبدالصمد، احمد حاج علی. سه تا هم دختر بودند، لیلا دختر حمود کدخدای لافت و دختر سلیمانی رییس گمرک و دختر شفیع محمد خدمتگزار گمرک.

صدف نیوز: از خاطرات شیرین آن زمان برای ما بگویید؛

 دوستان بسیار خوبی داشتیم که برای تفریح و گشت و گذار با هم در روزهای تعطیل به نخلستان‌ها می‌رفتیم و ماهی از مُشتا می‌گرفتیم و روی آتش کباب می‌کردیم.

صدف نیوز: و یک خاطره‌ی بدی اگر دارید؟

 یک سال در لافت وبا افتاد و خاطرات بدی در ذهن ما به یاد ماند.

صدف نیوز: وبا فقط در لافت بود یا شهر قشم و روستاهای دیگر هم شامل می‌شد؟

 نه، جای دیگر معلوم نبود، فقط لافت بود. من آن‌جا بودم، هر روز یکی دو نفر می‌مردند. رفتم پیش حاجی‌حبیب، گفتم حاجی مریضی افتاده، هر سه روز، دو سه نفر می‌میرند، فکری بکن! غیر از تو کسی دیگر نمی‌تواند، این کار فقط از تو بر می‌آید! حتی کدخدا مریض شده بود. حاجی‌حبیب گفت: چکار کنم؟ گفتم نامه بنویس به دوستت حاجی عبدالله بلوکی در بندر، تا دکتری، دوایی، چیزی بفرستد. او هم بیچاره قبول کرد و نامه نوشت، به دست لنجی داد و فرستاد بندر؛ چهارشنبه به لنج فرستادیم شب چهارشنبه که صبح پنج‌شنبه بود دکتر آمد، اسمش دکتر ربانی بود. صبح من مدرسه بودم که حاجی‌حبیب آمد و گفت: دکتر آمده حالا تو بیا این‌جا. گفتم من حالا چطور بیام، مدرسه را ول کنم؟ گفت: ول بکن چوکون( بچه‌ها، پسرن) خودشون درس می‌خوانند. من بودم دکتر و دوتا چوکن یکی عبدالحمید و یکی فیروز، اول رفتیم خانه فیروز؛ آن موقع سرنگ‌ها را جوش می‌دادند، سرنگ‌های یک بار مصرف امروزی نبود؛ پریموس و تیغ و شمع هم با خود داشتیم، یکی کیف دکتر دستش بود، یکی هم این‌جور وسایل پزشکی. دکتر وقتی به یکی از بیماران نگاه کرد بلافاصله وبا را تشخیص داد، گفت: این‌جا کسی دارید آمپول بزند؟ گفتم: اینجا اصلا آمپولی هست، دارویی هست که کسی آمپول بزند؟! گفت: خودت باید بزنی! گفتم: من که نمی‌دانم! گفت: من بهت یاد می‌دم! من قبل از دوره معلمی، سه سال در داروخانه بندر کار کرده بودم، گفتم خیلی خوب، تو یادم می‌دی باشه چشم. همان لحظه آموزش دیدم و با زدن دو آمپول یاد گرفتم، و این شد که آمپول‌ها را دیگر من می‌زدم. دکتر بیماران را معاینه می‌کرد و من سرنگ را جوش می‌دادم و آمپول می‌زدم. از صبح تا ظهر در شهر گشتیم، محله به محله طی کردیم و بیماران را یک به یک دیدیم؛ جلوی هر خانه می‌پرسیدیم مریض دارید یا نه؟ هر خانه‌ای که مریض داشتند داخل می‌شدیم. ظهر ناهارمان را خوردیم و باز شروع کردیم به گشتن، تا شب، تا این‌که خسته شدیم و از نای افتادیم؛ شب خوابیدیم و دوباره صبح جمعه شروع کردیم و تا شب شود کل لافت را گشتیم و بیماران را معاینه کردیم. دکتر همان جمعه شب گفت من باید بروم بندر که صبح شنبه کار دارم و رفت. وقتی می‌خواست برود برخی وسایل پزشکی مثل آمپول، سرنگ، پنبه، الکل و قرص به من داد و گفت: اگر احیاناً کسی مریض شد دو تا آمپول بزن و شش تا قرص بهش بده. از فردا هر کسی می‌آمد خبر می‌داد که فلانی مریض شده می‌رفتم دو تا آمپول می‌زدم و شش تا قرص می‌دادم. تا این‌که مدت‌ها گذشت... سال بعد رفتم پیش دکتر(من، بچه‌هایم محمدعظیم وفاطمه گل و عبدالرحیم را داشتم) کوچک بودند؛ رفتم پیش دکتر، گفتم من بچه کوچک دارم چه دارویی ببرم که ضرری نداشته باشد؟ دکتر به من لیستی از داروها را داد و با خودم به لافت آوردم.

صدف نیوز: یعنی شما در لافت در لافت دکتری هم می‌کردید؟

 بله، هیچ دکتری نبود، من دیگر دکترشان شده بودم و بیماران را معاینه و معالجه می‌کردم.

صدف نیوز: بابت کارهای درمانی پزشکی دستمزد یا حق ویزیتی هم از بیماران می گرفتی؟

«خش حلالشان» هیچگاه از کسی توقع نداشتم که پول بدهد؛ می گفتم: نه، من پول نمی گیرم دعای خیر شما برای من بس است.

صدف نیوز: چند تا فرزند ونوه دارید و چکاره هستند؟

 6 فرزند دارم،2 پسر و 4 دختر و یازده نوه

صدف نیوز: دوره‌ی مجردی که در جزیره معلم بودید، غذایتان را چه می‌خوردید و چطور آماده می‌کردید؟

 مردم معمولا صبحانه ناهار و شام چه می‌خوردند؟ نان، برنج ایرانی، ماهی، گوشت؛ غذا را خودم آماده می کردم؛ صبحانه را معمولاً نان با مهیاوه و روغن، سوراغ و تخم مرغ محلی، ناهار: برنج و ماهی؛ و شام معمولاً همین طور؛

صدف نیوز: زنان و دختران قشمی در قدیم برقع داشتند، یا بدون برقع هم بودند؟

بله، همه برقع داشتند.

 صدف نیوز: امکانات جزیره و وضعیت رفاهی مردم در مقایسه با بندرعباس و یا سایر شهرها و روستاهای هرمزگان چگونه بود؟

 وضعیت رفاهی جزیره نسبت به بندرعباس کمتر بود، و همینطور نسبت به بندر لنگه و میناب.

صدف نیوز: در لافت و درگهان گفتید چند تا معلم بودید؟ تنها بودید؟

 در لافت خودم تنها بودم سپس حاجی حسین محمد حاج عبدالله را برای کمک آوردم و به عنوان روزمزد کار می کرد و بعد استخدام شد. در درگهان دو نفر بودیم من و آقای بیابانی.

 صدف نیوز: برخورد مردم جزیره در قدیم با غریبه ها چطو بود؟ به شما نمی گفتند سرحدی؟

برخوردشان خیلی خوب بود.

صدف نیوز: گفتید دکتر از بندر به لافت آمد یعنی خود شهر قشم هم حتی یک درمانگاه نداشت؟ پس بیماران سایر نقاط جزیره به کجا مراجعه می کردند؟

فقط شهر قشم درمانگاهی به نام شیر و خورشید داشت و شخصی به نام عبدالله صالحی که قشمی بود در آن کار می کرد.

 بازی‌ها و سرگرمی‌های مردم جزیره در آن دوره چه بود؟

 دارتوپ- رمازا- دار تلمپکا- ملا پشت هم ریش- چوکا - هفت سنگ بالا- کل سوارا- دارا- گوب جنگا- مالوکا- سرمنگته

 صدف نیوز: آقای جعفری یک سوال شخصی؛ حقوق بازنشستگی کفاف هزینه های زندگیتان را می دهد؟

خیر

صدف نیوز: آقای جعفری از شما ممنونم که علیرغم محدودیت‌ها و کهولت سن به ما این فرصت و افتخار را دادید تا گوشه‌ای از خدمات شما به قشم را با خوانندگان نشریه در میان بگذاریم، در پایان به عنوان حسن ختام می‌خواستم خواهش کنم، اگر خاطرات به یادماندنی از دوره معلمی‌تان در قشم به یاد دارید، برای ما تعریف کنید.

آغاز سال 1336 (نوروز) طبق معمول مدرسه‌ها هفت روز تعطیل بود، با یکی از دوستان از هلر مرحوم محمد شریف بازماندگان و از درگهان محمد حاج احمد سلیمان با اشتر و خودم با دوچرخه به لافت رفتیم. ظهر منزل حاجی حبیب سلیمانی، ناهار خوردیم و پسرش عبداللطیف را با خودمان بردیم و برای شب به طبل رفتیم و شب منزل حاج‌عبدالجلیل امینی ماندیم. رئیس گمرک صلخ به نام محمد شهدادی از ما دعوت کرد که به صلخ برویم، ناهار را طبل خوردیم و به طرف صلخ به راه افتادیم. به طرف نمکدان حرکت کردیم به همراهی مرحوم محمدشریف بازماندگان و محمد حاج احمد سلیمان، عبداللطیف سلیمانی و صالح امینی، با سه شتر رفتیم جایی که به نام گتر بود و قندیل‌های نمک از آن‌جا آویزان بود؛ رفتیم و نمک برداشتیم و در کتل‌های شتر گذاشتیم؛ غار بزرگی بود و قندیل‌ها هم‌چون کله‌قند از آن آویزان بود، آن‌قدر سفید بود که به سبزی می‌زد. سپس به کانی رفتیم شب آن‌جا ماندیم، سپس صبح به دولاب رفتیم خانه‌ی ملای دولاب و شب آن‌جا ماندم پس از ناشتا خوردن به طرف گوران به راه افتادیم. پس از صرف ناهار به طبل رفتیم و پس از هفت روز به لافت برگشتیم. و شب به درگهان رفتیم که روز هشتم فروردین مدارس را باز کنیم، اما وقتی به درگهان رسیدیم از قشم بخش‌نامه آورده بودند که مدارس تا پایان سیزده تعطیل است. از سال 1336 مدارس به جای هفت روز، 13 روز فروردین به مدت سیزده روز تعطیل می‌شد و ما می‌توانستیم جزیره‌گردی را از نو شروع کنیم.

صدف نیوز: دست‌اندرکاران نشریه صدف از جناب آقای عبدالسلام انصاری فرهنگی و فعال اجتماعی جزیره‌ی قشم به خاطر پیشنهاد انجام مصاحبه، همکاری‌ها و همه‌ی دغدغه‌هایی که داشتند قدردانی می‌کنند.

منبع: نشریه صدف

وبلاگ ایرج اعتمادی...
ما را در سایت وبلاگ ایرج اعتمادی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : irajetemadio بازدید : 276 تاريخ : دوشنبه 8 خرداد 1396 ساعت: 0:28