نگاهی به رمان آن تابستان؛ جمله به جمله آن تابستان را زندگی کردم/فریبا نیک‌نام

ساخت وبلاگ

به گزارش خبرگزاری موج هرمزگان، فریبا نیک‌نام دانش‌آموخته کارشناسی ارشد ایران‌شناسی، در یادداشتی اختصاصی به نقد و بررسی رمان آن تابستان پرداخت و در این باره نوشت: در چند دهه اخیر، و در واقع بعد از داستان "بوف کور" صادق هدایت، رمان فارسی پا به دوران بلوغ خود گذاشت تا جایی که امروزه مردم به آثاری چون "سووشون"، " شازده احتجاب"، " همسایه‌ها" و... همچون آثاری کلاسیک می‌نگرند. اما شاید بتوان دوره‌ی دیگری هم برای شکوفا شدن رمان فارسی در نظر گرفت و آن شروع رمان‌نویسی در میان نویسندگانی است که با تسلط کامل و آگاهی درباره چند و چون رمان فارسی و کلاسیک، قدم در راه نوشتن رمان با نگاهی بومی‌گرایانه و برخاسته از فرهنگ بومی منطقه خویش نهادند.

در جای‌جای ایران، نویسندگان با تکیه بر فرهنگ و زبان بومی خود به خلق آثاری پرداختند که هر کدام را شاید بتوان به عنوان شاهکار ادبی منطقه و فرهنگ آن، و حتی، رمان فارسی به شمار آورد.

متاسفانه رمان‌نویسی در گستره‌ی زبان اَچُمی کمی دیرتر از دیگر مناطق ایران شکل گرفته است که دلایل آن در این نوشته نمی‌گنجد. اما با ظهور داستان‌هایی از نویسندگان این گویش کهن فارسی، اکنون نویسندگان توانایی را می‌بینیم که نوشته‌هایشان توان رقابت با شناخته‌ترین رمان‌های فارسی را دارد.

در این میان یکی از رمان‌هایی که اخیراً خوانده و جمله' href='/last-search/?q=جمله'>جمله به جمله آن را زندگی کرده‌ام، رمان " آن تابستان" نوشته  ایرج اعتمادی است. رمانی که با ساختار زبانی خاص خود، برگرفته از فرهنگی است که نویسنده در آن بالیده و با نگاه عمیق و باوری که از نوشته پیداست آن را به رشته تحریر در آورده است.

این رمان با توجه به ویژگی‌های رمان فارسی نه تنها در این منطقه که در تمام گستره‌ی زبان فارسی می‌تواند به عنوان نوشته‌ای ارزشمند مورد توجه قرار گیرد.

یکی از ویژگی‌های رمان انعکاس واقعیت‌های زندگی است. رمان درون مایه‌ای واقع‌گرایانه دارد که بر پایه گزارش واقعی از رویدادها و امور شکل گرفته است و زندگی روزمره با تمام پستی و بلندی‌ها در آن انعکاس یافته است.

حتی گاهی که رمان به صورت نمادین و تخیلی نوشته شده است نیز می‌توان سویه‌هایی از زندگی روزمره و واقعی را در آن یافت. البته می‌توان درباره رمان‌هایی با سبک‌هایی چون رئالیسم جادویی و... بسیار گفت و تفاوت‌ها و شباهت‌های آن را با آن‌چه بیان شد، برشمرد. اما در این نوشته جایی برای پرداختن به آن نیست.

در رمان "آن تابستان" می‌توان روند زندگی در یک روستا را از نقطه‌ای به نقطه‌ی دیگر با تمام جزییات دنبال کرد و این یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی این کتاب است. با توجه به افول فرهنگ و زبان بومی در میان گویشوران زبان اچمی، نیاز به یادآوری این فرهنگ به جوانان، با زبانی است که بتوان گویشور جوان و نوجوان این منطقه را بدون اجبار با این فرهنگ آشنا کرد و آقای اعتمادی با بیان جزییات در مراسمی چون " شیر اومد" یا عروسی  باعث شده است خواننده‌ی ناآگاه به این فرهنگ کهن، بدون اگاهی و ناخواسته خود را در بطن این فرهنگ بیابد چرا که ناخودآگاه جمعی ما هنوز به آنچه نیاکانمان برای ما به یادگار گذاشته‌اند، پایبند است.

اکنون که به دلایلی آشکار فرهنگ بومی بیش از آنچه که گذر زمان به آن تحمیل می‌کند، مورد بی‌مهری قرار گرفته است، توجه به این مهم و ثبت داشته‌هایمان از ضروریاتی است که نویسنده‌ی این رمان به خاطر یادآوری و بازگویی آن‌ها شایسته تقدیر است.

آنچه در این رمان در مقابل دیدگان خواننده قرار می‌گیرد برای کسی که در فرهنگ "خودمونی" این منطقه رشد یافته است علاوه بر این‌که می‌تواند داستانی مکتوب باشد، بیان خاطراتی است که خود آن را زندگی کرده یا با واسطه‌هایی از دیگران شنیده است. اما زبان رسای این کتاب باعث شده است خواننده غیر بومی نیز بتواند با آن ارتباط خوبی برقرار کند حتی آن‌جا که نویسنده با زیرکی از کلماتی استفاده می‌کند که برای آن‌ها معنایی در پاورقی ذکر نکرده است، باز هم تکرار آن و استفاده از آن در مکان و زمان مناسبی از داستان، خواننده را به سوی معنای آن سوق می دهد.

از دیگر ویژگی‌های رمان که در این کتاب می‌توان به گونه‌‌ای کامل و جامع آن را مشاهده کرد، جنبه زندگی‌نامه‌ای بودن آن است. در این کتاب علاوه بر زندگی "داشی"، شخصیت اصلی داستان، می‌توانیم با زندگی و افکار و شخصیت‌های دیگر اهالی روستا که نقشی در داستان دارند نیز آشنا شویم.

نویسنده با شروع داستان در جمعی که بزرگان و مردان روستا برای تصمیم‌گیری مهمی چون ازدواج جمع شده‌اند، نگاهش را معطوف شخصیت نوجوانی می‌کند _که برای خدمت به دیگران در آن مکان حضور دارد_ تا بتواند با دنبال کردن او ماجراهایی از یک زندگی طولانی‌تر از نوجوانی تا جوانی را برای او و خوانندگانش بیان کند. با دنبال کردن زندگی داشی و آن‌چه بر او می‌گذرد، نویسنده به گوشه‌هایی از اتفاقاتی که در آن برهه از زمان نه تنها برای کوه‌میان که برای بخش بزرگی از جنوب ایران_ که به دلیل دور بودن از مرکز و عدم دسترسی آسان به وسایل ارتباط جمعی، اخبار دیرتر و گاهی نادرست به دستشان می رسد_ اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که مردمی که در ابتدا با هر آن چه نامی از انقلاب و یا به زعم آن‌ها تمرد با خود دارد مبارزه می‌کنند و آن را انکار کرده و افراد آگاه را مورد شماتت قرار می‌دهند، اما همین افراد اولین کسانی بودند که در شرایطی که بعد از آن ایجاد شد و برای آنچه منافعشان ایجاب می‌کرد دست بسته به خدمت گروه جدید در آمدند که آدمی می‌اندیشد این دورنگری است یا روشنفکری که ناگاه در آنان به‌وجود آمده است. اما شاید بتوان این تغییر را نتیجه کنار آمدن این مردم با هر آنچه که تقدیر برای‌شان رقم می‌زند، دانست.

 "داشی" در همان اوایل داستان، درگیر مساله‌ای می شود که تا سال‌ها خود را به خاطر آن نمی‌بخشد، خواب‌هایی که می‌بیند و آنچه که او خود را باعث و بانی‌اش می‌داند روح آشفته‌اش را حتی از عشقی که روزی به آن دچار بود دور می‌‌کند که باز در زمانی دیگر و با تلنگری دیگر در وجودش بیدار می‌شود. شروع جنگ و رفتن داشی از ایران چیزی است که هر کدام از ما هنوز هم می‌توانیم در اطراف خویش کسانی را به یاد آوریم که برای فرار از جنگ و ترس از دست دادن جان خود و عزیزان‌شان رفتن به آن سوی آب را به ماندن ترجیح دادند حتی اگر چون داشی آرزوی بودن در کنار علی را در دل داشتند اما به اجبار با آن چه بر آن‌ها تحمیل شده بود همراه گشتند.

در این داستان در می‌یابیم که ذهن نویسنده مانند ذهن دیگر افراد تاریخی است و بیان تمامی اتفاقات بر روی زمانی خطی، نشان می‌دهد که نویسنده اصرار دارد آن‌چه که در فکر دارد را به گونه‌ای برای خواننده بیان کند که او دچار آشفتگی و تنش نشود. اگر چه می‌توان پی برد که ذهن پویای نویسنده این ویژگی را دارد که بتواند داستان را به صورتی دیگر پیش ببرد، اما مکان و زمان داستان یکی از دلایلی است که نویسنده این روند را برای بیان داستانش انتخاب کرده است .

در رمان‌ها هر اندازه که واقعیت زندگی بیان شده باشد و خواننده بتواند حتی آن‌ها را پیش‌بینی کند، باز هم "نویسنده" است که با آگاهی به فرجام داستان آن را پیش می‌برد. همان‌گونه که در تمامی صفحه‌های داستان بی‌ آن‌که بدانیم نگران عشق ناتمام داشی یا زندگی پر فراز و نشب فوزیه هستیم و نویسنده با آگاهی از این انتظار و اضطراب خواننده با رویدادهایی که بیان می‌کند ما را از آن دور کرده و با اتفاقاتی جدید درگیر می‌کند و آن‌گاه که احساس می‌کند ممکن است خواننده دیگر شخصیت‌ها را به فراموشی بسپرد از آن‌ها سخن می‌گوید مثلا اردشیر را در کنار فوزیه قرار می‌دهد تا خواننده، هم از به سرانجام رسیدن زندگی این افراد احساس رضایت کند و هم در دل غم روزها و اشخاص از دست‌رفته را زنده کند.

یکی دیگر از ویژگی‌های خاص این رمان، اشاره به زنی است که پا فراتر از جامعه‌ی دیگر زنان دیار خویش نهاده است و این در جامعه‌ای که زن جایگاه ویژه‌ای در تصمیم‌گیری‌های نه تنها اجتماعی، که حتی شخصی را ندارد بسیار حائز اهمیت است. نه از این رو که زنی را می‌بینیم که پا به پای مردان لباس مردانه پوشیده و برای نجات جان یار عزیزش به دل خطر می‌رود و یا به رؤیای دانشگاه رفتن خود جامه عمل می‌پوشاند. بلکه زنی را می‌بینیم که واگویه‌های کودکی خویش را عینیت بخشیده‌ است.

او که در دامان مادری بالیده و با قصه‌های بی‌بی رشد کرده است می‌داند که زنان این دیار اگر مطیع‌وار همسر و پدر خود را دنبال می‌کنند، اما در خلوت خود و در ذهن به آرزوها و باورهای‌شان پر و بال می‌دهند و فوزیه نمود عینی همه‌ی آن چیزی است که در طی زمان در آرزوی آگاهانه و ناآگاهانه زنان وجود داشته است.

البته مفهوم و جایگاه زن در منطقه‌ی خاص داستان در جنوب فارس و غرب هرمزگان کمی با آن‌چه که در رمان‌هایی دیگر با درون‌مایه‌ای مردانه می‌خوانیم متفاوت است. زن در جامعه جنوب ایران که مردان برای مدتی طولانی به سفرهای کاری می‌رفته‌اند نقشی بسیار مهم در تربیت فرزندان و حفظ انسجام خانواده و جامعه خود داشته است و این جز با داشتن شخصیتی محکم و افکاری بلندپروازانه امکان‌پذیر نبوده است، در عین حالی که سعی می‌کرده از دایره انتظاراتی که جامعه از او دارد پا بیرون نگذارد.

رمان‌ها همیشه با گره‌هایی که در خود داشته‌اند به وجود آمده‌اند، گره‌هایی که نویسنده باید در طی رمان آن را برای خواننده‌اش بگشاید، منظور از گره آن نیست که انسجام و شکل داستان را زیر سوال ببرد و آن را تبدیل به نوشته ای نامفهوم کند بلکه وجود همین گره‌هاست که به داستان انسجام می‌دهد و نویسنده در هر رویدادی که به تصویر می‌کشد یکی از آن‌ها را باز کرده و به خواننده آرامش خاطری برای ادامه آن می‌دهد تا او بداند آن چه ذهنش را به خود مشغول کرده است در نهایت پاسخی دریافت خواهد کرد.

در داستان آن تابستان بیشتر این گره‌ها با ذهن و زندگی داشی گره خورده است و در طی داستان با بزرگ شدن او گره‌ها نیز به تناسب آن پیچیده‌تر می‌شود. داشی که در ابتدای داستان در فکر یافتن راه‌هایی برای تنها ماندن و دیدن دختری است که دوستش می‌دارد با گذر زمان به نجات فکری خود از مخمصه‌ای است که ناخواسته باعثش شده و همه زندگی‌اش را تحت الشعاع قرار داده است، یا در ادامه به فکر رهایی از سخت‌گیری‌های پدر و شریک اوست که زندگی را به کامش تلخ کرده‌اند.

یکی دیگر از ویژگی‌های این رمان، پرمایه بودن ذهن و قلم نویسنده برای خلق رویدادهایی است که بتواند همواره داستان را در اوج خود نگه دارد. وقتی در ابتدای داستان من به عنوان یک خواننده‌ی ناآگاه به مراسمی چون "شیر اومد" در پی یافتن چیستی این رسم هستم و با اشتیاق به خواندن ادامه می‌دهم تا گره این واقعه برایم روشن شود، وقتی به آنچه هست پی می‌برم و آن را با دعای باران و قبله دعا مقایسه می‌کنم به خود می‌گویم حتی اگر قرار باشد تنها یک چیز از این کتاب بیاموزم همین کافی‌ست.

اما نویسنده با دیگر داستان‌ها و مشغول کردن خواننده با رویدادها و سنن و اعتقادات مختلف این خطه از کشور، اوجی دیگر را برای داستانش می‌آفریند و حتی آن زمان که خواننده به پایان و افول داستان می‌اندیشد ناگاه با شهادت علی و داستانی که در پی منع داشی از عشق احلام و برداشته شدن نقاب از چهره دختر روی می‌دهد، باعث می‌شود رمان همان‌طور که در نقطه‌ای شروع شده است، در نقطه‌ای به پایان برسد که نمی‌توان آن را انتها نامید که ذهن خواننده‌ی کنجکاو با پرو بال دادن به آن پایان‌هایی متفاوت را خلق می‌کند.

در این داستان علاوه بر آنچه تا کنون گفته شد باید به اعتقادات مردمی ساده و پاک‌دل اشاره کرد که باور قلبی‌شان همواره آنان را نجات داده است، آن زمان که پیر و جوان با خلوص نیت می‌دانند که با پایان مراسم "شیر اومد" باران می بارد و حتی خود را پیش از بارش، برای نزول آسمانی آماده می‌کنند. در اینجا لازم است گفته شود که این اعتقادات محکم و صفای دل داستانی نیست که در این کتاب بیان شده باشد بلکه می‌توان این را به واقع در بین مردمان این منطقه دید اگر چه گذر زمان و جبر طبیعی و تکنولوژی آن را کمرنگ کرده است، اما هنوز هم پیرمردان و پیرزنان دریادلی هستند که همواره این ویژگی خاص را به دیگران یادآوری کنند.

نمی‌توان درباره این کتاب سخن گفت و از ویژگی‌های زبانی آن غافل شد. اولین ویژگی زبانی را که می‌توان به آن اشاره کرد استفاده از اسامی است که خواننده ناآشنا به فرهنگ این دیار آن را تصغیر و تحقیر برای صاحب آن تصور می‌کند. اما تا دهه‌ای پیش از این در تمامی روستاهای منطقه می‌توانستیم اسم‌هایی چون خلیلو، زمزمو، احمته و... بشنویم بی‌آنکه حس تحقیر را از آن بگیریم که گاه می‌توان به نوعی تحبیب و دوست داشتن را هم برای آن متصور شد. احترام و بزرگ داشتن دیگری در این منطقه بیشتر نمود عینی دارد و آن را در حرکات و نشست و برخاست افراد می‌توان دید.

دیگر ویژگی زبانی این رمان استفاده از کلمات بومی و محلی است که گاه من به عنوان خواننده آگاه نسبت به این گویش، باید به دنبال معادلی برای آن در لهجه خود بودم و این کنکاش در کلماتِ گاه فراموش‌شده، برای من بسیار لذت‌بخش بود. با خواندن این کتاب به کلماتی برخوردم که در لهجه‌ی خاص منطقه من کاربردی نداشته است و با وجود اشتراکات زبانی به دلیل تفاوت آب هوایی منطقه و در پی آن طبیعت سبزتر و سردتر «کوه‌میانِ» داستان از آن‌ها اطلاعی نداشتم.

از دیدگاه یک خواننده بومی این کتاب را بسیار مطلوب و دلخواه مردم منطقه می‌دانم اما شاید خواننده غیر بومی داستان که زندگی در سختی‌ها و زیبایی‌های این منطقه را درک نکرده‌ است نتواند ارتباطی که لازم است را با آن برقرار کند همان‌گونه که وقتی منِ نوعی داستانی را می‌خوانم که در سرمای برف و بوران کوهستان‌های ایران و با تکیه بر فرهنگ و زبان بومی آن منطقه نوشته شده، ممکن است دچار سردرگمی شوم و نتوانم نگاه پر از تحسین خوانندگان آن خطه را درک کنم، این رمان نیز بیشتر در فرهنگ بومی منطقه «کو‌ه‌میانِ» داستان(ایراهستان قدیم)، قابل درک و تحسین است. با این همه خواندن این رمان را به تمامی مردم بومی منطقه و دوست‌داران فرهنگ‌های مختلف ایران جهت آشنایی با آن‌چه در قسمتی از ایران بزرگ در جریان است، توصیه می‌کنم.

خبرنگار: فریبا نیک نام

جمله به جمله آن تابستان را زندگی کردم

 

وبلاگ ایرج اعتمادی...
ما را در سایت وبلاگ ایرج اعتمادی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : irajetemadio بازدید : 190 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 9:46